در طول تاریخ اساساً جایگاه یک دانشمند از نظر میزان رؤیت پذیری و دیده شدن هیچ گاه با دولتمرد، تاجر، اشرافیت و… قابل قیاس نبوده است. میلی که عمل عالمانه را به پیش می راند، اساساً معطوف به دیده شدن نبوده است؛ میلی که عمل زیبایی شناسانه را به پیش می راند هم از چنین منطقی پیروی نمی کند.
به گزارش مدل کودک به نقل از ایسنا، در یادداشتی در روزنامه ایران به قلم آرش حیدری، عضو هیأت علمی گروه مطالعات فرهنگی دانشگاه علم و فرهنگ تهران، آمده است: «فهم تغییر همچون آسیب، رایج ترین شیوه رؤیت پذیرکردن جهان اجتماعی است. از تأمل بر نسل گرفته تا تغییرات در سازوکارهای فرهنگی همواره بلندترین فریاد، فریاد وامصیبتا برای چیزی است که اصیل نامیده می شود. هراس ناشی از دست رفتن اصالت، ریشه، ماهیت، جوهر و تمامی مشتقات شان رایج ترین الگوی مواجهه با تغییرات اجتماعی است. فضای موجود به شکلی است که گویی هر کس این فریاد را بلندتر سر دهد و به حال «توده در حال زوال» بیشتر مویه کند، انتقادی تر است. در این بستر، مسأله نه میدان اجتماعی و تغییراتش که موضعی علم الاخلاقی است که به دنبال تعریف خوب-بد است؛ مسأله نه فهم نیروهای اجتماعی و کارکردها و نتایج خیر و شر آنها که یکدست فهمیدن «مردم»، جامعه و تمامی مشتقاتش است. در اینجاست که فهم درونی حیات اجتماعی-فرهنگی و منطق کنش، مقاومت، بازتولید، همدستی و ناهمدستی و تمامی آن چه علم اجتماعی را معنا می کند به محاق می رود و گزاره های علم الاخلاقی جای گزاره ای تحلیلی را می گیرند.
این پرسش را نباید از سر خود باز کرد که یک جامعه شناس، روان شناس، مردم شناس، متخصص علوم سیاسی، فیلسوف، حقوقدان و… زمانی که از جایگاه عالمانه خود سخن می گوید باید چه بگوید؟ نباید فراموش نماییم که جایگاه یک عالم در وهله اول نمی تواند جایگاهی علم الاخلاقی باشد بلکه جایگاهی تحلیلی است، به این معنا که باید گفتاری عالمانه در فهم وضعیت و مبحث مورد مطالعه خود عرضه کند و صد البته این گفتار همواره پیامدهایی اجرایی و عینی و اثرگذار دارند. این بدان معنا نیست که یک عالِم نمی تواند وجوه دیگری داشته باشد (از قبیل وجوه سیاسی، وجوه مدنی و فعالیتهای اجتماعی و…) بلکه مسأله اینجاست که وقتی در جایگاه عالم نشسته است و با هویتی عالمانه به عرصه سخن وارد می شود آیا در قلمروی عالمانه خود ایفای نقش می کند یا نه؟ به عبارت دقیق تر، وقتی متخصص جامعه شناسی، روان شناسی و… بعنوان یک روانشناس پشت یک تریبون قرار گرفته است یا در حال نوشتن یک متن است در حال تولید گفتاری روان شناسانه و جامعه شناسانه است یا نه؟
وقتی روان شناسی در موقعیت سخن قرار گیرد و محور سخنش این باشد که برای سازگاری با شرایط اقتصادی میوه نخوریم یا جامعه شناسی در موقعیت سخن قرار گرفته است و محور سخنش این باشد که باید مردم را تربیت نماییم و فرهنگ سازی و آگاهی بخشی نماییم یا فیلسوفی در موضع سخن قرار گیرد و بگوید من حس می کنم سربار جامعه هستم چون مردم فوتبالیست ها را بیشتر از من می بینند، در عمل گفتاری عالمانه عرضه نمی کند بلکه در حال بازی نقشی علم الاخلاقی است که هیچ ربط وثیقی به زمینی ندارد که از آن هویت گرفته است؛ گویی که زمان هایی وجود داشته است که مردمان گرد عالمان و دانشمندانشان حلقه زده اند! هیچ وقت چنین زمانی وجود نداشته است. این یک توهم تاریخی است. نه افلاطون محور نگاه های مردمان یونان بود و نه ابن سینا و صدرالمتألهین، بت هایی برای مردمان زمانه خود بودند و نه هگل و کانت در زمانه زندگی شان آن محوری بودند که مردمان به گردشان بگردند. دیده شدن منطقِ عمل رهبران سیاسی، رهبران ایدئولوژیک و در دنیای امروز فعالان حوزه بازار و سرمایه بوده است. اینجا مسأله ای مهم پیش روی ما قرار می گیرد و آن هم توجه به غایت، یا به تعبیر دقیق تر منطق میل عالمانه است.
میل عالمانه ناظر به حقیقت عمل می کند و نه لزوماً دیده شدن. عمل عالمانه تلاش دارد بفهمد که یک چیز چیست؟ چگونه پدید آمده است؟ چه نسبتی با چیزهای دیگر دارد؟ به چه چیزهای دیگری می تواند تبدیل گردد و…. آن چه کشف یا خلق می کند می تواند مورد توجه عموم مردم قرار بگیرد یا نگیرد. آن چه در تحلیل این میل باید در نظر داشت این است که میل نهفته در فعل عالمانه ناظر به کشف و فهم و مواجهه است. صد البته بعد از این کشف و فهم است که میل به عرضه این یافته ها میلی قدرتمند خواهد بود که ترویج آن یافته یا مخلوق را معنادار می کند. چنین منطقی را در مورد هنر هم میتوان مورد بحث قرار داد. میل درونی عمل هنری در وهله اول دیده شدن نیست بلکه خلق کردن است؛ خلق چیزی و جهانی دیگرگون که در مرحله بعد می تواند مبحث دیده شدن قرار گیرد.
اگر این مفروضات را جدی بگیریم آنگاه باید با آن چه در فضای عمومی این روزها فراگیر شده است، تعیین تکلیف و کذب بودن خیلی از گزاره های به ظاهر انتقادی را آشکار نماییم. رایج شده است که گفته می شود سلبریتی ها به گروه مرجع تبدیل گشته اند و مرجعیت را از افراد به اصطلاح نخبه و عالم سلب کرده اند. روشن نیست که در کدام دوره از تاریخ عالمان و دانشمندان و روشنفکران مرجعیت فکری جامعه را در اختیار داشته اند که حالا از آنها سلب شده باشد؟ در طول تاریخ اساساً جایگاه یک دانشمند از نظر میزان رؤیت پذیری و دیده شدن هیچ وقت با دولتمرد، تاجر، اشرافیت و… قابل قیاس نبوده است؛ میلی که عمل عالمانه را به پیش می راند اساساً معطوف به دیده شدن نبوده است، میلی که عمل زیبایی شناسانه را به پیش می راند هم از چنین منطقی پیروی نمی کند.
اما زمانی که از سلبریتی و تمامی مشتقات و معادل های تاریخی اش، سخن می گوییم قصه کاملاً متفاوت می باشد. چنین فیگوری عملش ناظر به دیده شدن از طرف دیگران تعریف می شود. با عباراتی روانکاوانه میتوان گفت سلبریتی شدن برای خودش غایتی هیستریک به حساب می آید. هدف، دیده شدن است و بنابراین آن چه سلبریتی تولید می کند با هدف دیده شدن است و معطوف به همین میل عمل می کند. همان گونه که منطق بازار تولید کالا برای فروش است، منطق عمل سلبریتی هم تولید چیزی برای دیده شدن است. بنا بر این هر کس و هر چیز که دیده می شوند، لزوماً غایتی هیستریک ندارند؛ چون که آن چه تولید می کنند محور است و نه میزان دیده شدن شان. چه بسا هنرمند یا اندیشمندی که اندیشه و هنرش را عرضه می کند و دیده می شود و چه بسیار افرادی که برای جلب رضایت مخاطبانشان هر چیزی تولید می کنند و هر رنگ و لعابی به کارشان می دهند. ازاین رو در سطحی تحلیلی، ماهیت عمل عالم و هنرمند و سلبریتی از اساس متفاوت خواهد بود. بحران دقیقاً در اینجاست که با این فرض غلط که «سلبریتی ها جای عالمان و نخبگان و روشنفکران را گرفته اند»، تکاپویی سخیف برای پس گرفتن جایی به راه افتاده است که هیچ وقت در اختیار چنین گروه هایی نبوده است. فاجعه زمانی شروع می شود که با فیگورهایی همچون سلبریتی-روانشناس، سلبریتی-جامعه شناس، سلبریتی، فیلسوف و در یک معنا سلبریتی-اندیشمند مواجه می شویم که غایتش می شود تولید چیزی که دیده شود اما رنگ و لعاب اندیشه ورزانه داشته باشد. این عمل، که در نهایت ابتذال هم جای دارد، در منطق همان هیستریایی حل می شود که ظاهراً در حال نقد آن است. بن بست دقیقاً در نزاع بر سر منطق حقیقت یا منطق دیده شدن است. مویه و لابه به اصطلاح «نخبه» از دست سلبریتی هایی که جامعه را تسخیر کرده اند، لزوماً ناظر به نقد جامعه نمایش نیست بلکه می تواند ناظر به این باشد که «چرا کسی مرا نمی بیند!»، «چرا او بیشتر از من طرفدار دارد». دقیقاً در اینجاست که اندیشه و هنر برای خودش رقیبی خیالی می آفریند و میل آغازین خود، یعنی حقیقت و خلق زیبایی شناختی را وامی نهد و در میدانی هیستریک گام می نهد که نتیجه اش چیزی جز منحل کردن زیبایی شناسی و دانش نیست.
رقابت و نزاع در جهانِ نیروها و ایده ها و گفتارهاست و نه در سطح افراد. مسأله اینجاست که چه ایده هایی، چه گفتارهایی، چه نیروهایی غالب و فراگیر می شوند و چه نیروهایی به محاق می روند. میدان منازعه اگر معنایی داشته باشد منازعه بر سر ایده ها و گفتارهاست و نه تعریف منازعه ای خیالی به نام سلبریتی و روشنفکر یا سلبریتی و نخبه در معنای عام. چه بسیار نخبگانی و روشنفکران که مبلغان خطرناک ترین و دهشتانک ترین ایده ها و گفتارها هستند که چیزی جز ویران کردن جامعه را دربرندارد و چه بسیار به اصطلاح سلبریتی هایی که گفتارهایی دیگرگون را نمایندگی می کنند. مسأله بر سر فهم هندسه گفتارها و نظام اثرگذاری آنهاست نه ترسیم میدان های منازعه خیالی و درافتادن در ابتذالی افسارگسیخته به نام «فرهنگ سازی»، «آگاهی بخشی» و «آموزش». مسأله اینجاست که چه ایده هایی در کجا و چگونه فراگیر می شوند و چه جایگاه های سخنی را تسخیر می کنند نه اینکه برای به دست آوردن جایگاه سخن تقلا نماییم. مسأله بر سر شکل سخن، نتایج گفتار و نتایج ایده هاست و نه تسخیر جایگاهی که مقرر است پرسروصداترین حرف ها را بزند.»
منبع: مدل كودك